بسم الله الرحمن الرحيم(1) بين شيعه و سنى بر سر اينكه آيا اين آيه جزء هر سوره استيا نه، اختلاف عظيمى وجود دارد. اهل تسنن آن را جزء هيچ سورهاى نمىدانند و شروع هر سوره را با بسمالله از قبيل شروع هر كار ديگر با بسمالله مىشمارند كه بسمالله جزء آن كار نيست; بلكه در عمل گاهى سورهها را بدون بسمالله آغاز مىكنند. شيعه آن را مسلم جزء قرآن مىداند.
توجه داريد كه آيه مورد بحث يك جمله تمام نيست. مفسرين در اينكه متعلق محذوف آن چيست نظرهاى گوناگون دادهاند، از جمله، «استعين» (يارى مىطلبيم) - «ابتداء» (ابتدا مىكنم) و «اسم» (نشانه و علامت مىنهيم)، كه احتمال اخير قوىتر بنظر مىرسد.
اينكه به بشر دستور داده شده است كه كارهايش را بنام خدا بنامد، روى چه انگيزهاى مىتواند باشد؟ براى اين است كه كارهاى انسان جنبه قدس و عبادت پيدا كند و بنام او بركتيابد.
نامگذارىهائى كه براى افراد و يا اشياء مىكنند گاهى از نوع علامت است و گاهى از نوع وصف. در قسم اول گرچه اسماء خودشان داراى معانى هستند ولى معناى آنها منظور نظر نگرديده; بلكه تنها براى تشخيص و بازشناسى اين اسم گذاشته شده است در قسم دوم نام، صفتى از صفات او را بيان مىكند. پروردگار متعال نامى كه صرفا جنبه علامت داشته باشد، ندارد و تمام نامهاى او، نمايانگر حقيقتى از حقايق ذات مقدس او است. در قرآن كريم در حدود صد اسم براى خداوند آمده است كه در واقع صد صفت است كه نمونه آنها را در همين سوره ملاحظه مىنمائيد:الله، رحمن، رحيم، مالك يوم الدين، ولى هيچكدام جامعيتى را كه اين نام دارد، ندارند; چون آنها هر كدام يكى از كمالات او را نشان مىدهند ولى اين نام، نمايانگر ذات مستجمع جمع صفات كماليه است.
كلمه الله در اصل الاله بوده است اگر از اله مشتق شده باشد يعنى آن ذاتى كه بگونهايست كه او را بايد پرستش كرد و قهرا اين معانى در اين كلمه نهفته است، ذات مستجمع جميع كماليه و مبرا از هر گونه سلب و نقص. اگر از وله مشتق شده باشد از اين جهتخداوند را الله گفتهاند كه عقلها در مقابل ذات مقدسش حيران و يا متوجه و عاشق او و پناهنده به اويند. و احتمال قوى دارد كه اله و وله دو لهجه از يك لغت باشد، يعنى اول وله بوده و بعد آنرا بصورت اله استعمال كردهاند; و وقتى آنرا بصورت اله تلفظ نمودند معنى پرستش هم پيدا كرده است. مىتوان گفت كه در فارسى لغتى مترادف كلمه الله كه بشود جاى آن گذارد نداريم، و هيچكدام رساننده تمام معنى الله نيستند.
الرحمن الرحيم بجاى اين دو كلمه نيز در فارسى نمىتوان واژهاى يافت كه عينا ترجمه آن باشد، وقتى مىگوييم رحمان و رحيم دو معنا در ذهن ما مجسم مىگردد: يكى نياز عظيم و فراوان مخلوقات كه گوئى سراسر مخلوقات با زبان قابليتهاى خودشان همه دست نياز بدرگاه بىنياز او دراز كرده و التماس مىكنند، و ديگر اينكه او رحمت بىحساب خويش را بسوى آنان فرستاده و نيازهاى آنان را تامين نموده است. رحمان كه بر وزن فعلان است دلالت بر كثرت و وسعت مىكند و مىرساند كه رحمتحق همه جا گسترش پيدا كرده و همه چيز را فرا گرفته است. و اما رحيم كه بر وزن فعيل است دلالت بر رحمت لاينقطع و دائم حق مىكند، ولى رحيم نوعى از رحمت است كه جاودانگى دارد و تنها شامل آن بندگانى است كه از طريق ايمان و عمل صالح; خود را در مسير نسيم رحمتخاصه حق قرار دادهاند.
الحمد لله رب العالمين(2)كلمه مدح نزديك به حمد است مدح به معناى ستايش است; ستايش از احساسهاى مخصوص انسان است، يعنى اين انسان است كه داراى اين درجه از ادراك و احساس است كه وقتى در مقابل كمال و جلال; زيبائى و بهاء قرار مىگيرد; اين احساس; بصورت عكس العمل در او پيدا مىشود كه او را ستايش كند; اين احساس در حيوان نيست. احساس پاک ديگرى در انسان وجود دارد كه آنرا «سپاسگزارى» مىگويند و ترجمه كلمه «شكر» است. و آن در وقتى است كه از ناحيه كسى به انسان خيرى برسد، انسانيت انسان اقتضا مىكند كه نسبت به او اظهار امتنان بنمايد. اگر شکر و مدح را بهم تركيب كنيم; حمد است. يعنى مقامى كه هم لايق ستايش است بدليل عظمت و جلال و حسن كمال و بهاء و زيبائى كه دارد، و هم لايق سپاسگزارى است بدليل احسانها و نيكىها كه از ناحيه او رسيده است; آنجاست كه كلمه حمد بكار مىرود. بعيد نيست كه در معنى حمد; مفهوم ديگرى نيز دخالت داشته باشد و آن مفهوم پرستش است.
مفسرين در اين جهت اتفاق نظر دارند كه معنى آيه اين است كه تمام «حمد»ها از آن خدا است. اين طور نيست كه يك جا بنده را بايد شكر كرد و يك جا خدا را، بلكه در همان حال كه بنده را سپاسگزارى مىكنيد، بايد توجه داشته باشيد كه بنده استقلال ندارد، در همان چيزى كه از ناحيه بنده به انسان رسيده استخداوند پيش از آن استحقاق شكر دارد.
در كلمه رب هم مفهوم خداوندگارى و صاحب اختيارى نهفته است و هم معناى تكميل كننده و پرورش دهنده.
الرحمن الرحيم(3) براى توصيف پروردگار به رحمن ، آنقدر عرفان عميق براى بنده لازم است كه جهان را سراسر رحمتاندر رحمت ببينند و فكر ثنويت را از خود دور كنند.و اما صفت رحيم ، شناخت «الله» به اين صفت مستلزم آن است كه انسان به مقام و موقعيتخودش در ميان موجودات عالم شناخت كامل داشته باشد.
مالك يوم الدين(4) ملك و مالك در استعمالات روزمره هر كدام معناى مستقل دارند اولى يك رابطه سياسى است و دومى يك رابطه اقتصادى. آنجا كه انسان با چيزى رابطه مالكيت پيدا مىكند، به اين نحو است كه مىتواند از آن بهرهبردارى كند و آنجا كه ملك مىگويد يعنى قدرتى مافوق ديگرى دارد، و براى خود حق تدبير و سياسيت قائل است. در مورد پرودگار، كه خالق تمام جهان است و ارادهاش قاهر بر همه عالم است وحدت ملك با مالك بخوبى روشن است و آنجاست كه رابطه حقيقى بين مالك و مملوك برقرار است. قل اللهم مالك الملك. بگو اى خداى مالك ملك.
اياك نعبد و اياك نستعين(5) با اينكه انسان گمان مىكند; كه توحيد يكى از مسائل اسلام است و هزاران مسئله ديگر در اسلام در كنار توحيد قرار گرفته است، ولى وقتى با نگاهى دقيقتر مىنگرد مىبيند اسلام سراسرش توحيد است.در اسلام دو توحيد وجود دارد: نظرى و عملى. توحيد نظرى مربوط به عالم شناخت و انديشه است. يعنى خدا را به يگانگى شناختن، و توحيد عملى يعنى خود را در عمل يگانه و يك جهت و در جهت ذات يگانه ساختن. در سوره حمد آنچه از اول سوره تا اين جا آمده است مربوط به نوع اول يعنى توحيد نظرى است، و از اين جا (اياك نعبد) به بعد بيان توحيد عملى است.
در زبان عربى وقتى كه چيزى رام، نرم مطيع بشود; بطوريكه هيچگونه عصيان و تعدى و مقاومتى نداشته باشد، اين حالت را تعبد مىگويند. بايد توجه داشت اطاعت آنهائيكه خداوند دستور اطاعت آنها را داده مثل پدر و مادر امام و رهبر جامع شرايط، همه در واقع اطاعتخدا است. زيرا چون خدا گفته است اطاعت مىكنيم هر رشتهاى كه به اينجا برسد عبادت خدا است، ولى هرچه در كنار خدا قرار بگيرد، يعنى در عرض خدا قرار بگيرد نه در طول، شرك است.
اگر يك كلمه كه جايش مؤخر است مقدم بدارند علامت انحصار است. بنا بر اين معناى اين جمله مىشود: خدايا تنها تو را پرستش مىكنيم مطيع هيچ كس و هيچ فرمانى كه ناشى از فرمان تو نباشد نيستيم. ايمان در اسلام، بدون كفر عملى نيست،بلكه همواره بايستى در كنار تسليم به خداوند، انكار مظاهر طغيان قرار گيرد، تا ايمان كامل گردد. نكته جالبى كه در اينجا كه مرحله توحيد عملى و مرحله «شدن» انسان است وجود دارد اين است كه در كلمه نعبد ضمير جمع آورده شده و بصورت مفرد يعنى اعبد گفته نشده است. انديشه محض انسان در ضمن عمل اجتماعى و همراهى و هماهنگ با جامعه توحيدى ساخته مىشود نه منفصل و جدا از قافله اهل توحيد. انسان موجودى است فكرى الهى، عملى، اجتماعى.
توحيد در استعانتيعنى تنها از او كمك خواستن و تنها از او استمداد كردن و تنها به او اعتماد كردن. اينطور نيست كه هر گونه كمك گيرى از غير خدا و اعتماد به غير قبيح باشد; بلکه آن اعتماد نهائى و آن تكيهگاه قلب انسان يعنى آنچه كه در واقع و نفس الامر انسان به آن تكيه دارد بايستى خدا باشد و آنچه كه از آنها در دنيا استمداد مىجويد آنها را به عنوان وسيله بداند.
اهدنا الصراط المستقيم(6) خدايا ما را به شاهراه استوار هدايت فرما. خط سيرى از انسان تا خدا كشيده شده كه آن راه مشخص كمال انسان است در برابر انسان مثلا هزار راه نهاده شده، كه تنها يكى از آنها راه مستقيم يعنى همان شاهراهى است كه بسوى خوا مىرود و بخدا منتهى مىگردد. ولى انسان در انتخاب هر كدام از اين راهها مختار است و اگر آن راه را انتخاب كند درست و گرنه راههاى ديگر همگى نادرست و غلط است. ممكن است براى رفتن به نقطهاى، يكراه اصلى بيشتر نباشد ولى راههاى فرعى كه از اطراف و اكناف مىآيد. متعدد باشند و بالاخره همه به آن راه منتهى گردند. همه ما انسانها همچون كاروانى مىمانيم كه در مسير كمال در راه هستيم ولى بايد براى رسيدن بكمال نهائى از شاهراه اصلى عبور كنيم ولى ممكن است هر كدام از ما از يك طريق فرعى خودمان را به آن راه اصلى برسانيم. اگر هر كس در هر پست و مقامى قرار دارد به وظيفه انسانى اخلاقى و شرعى خود عمل كند در حقيقت راهى را انتخاب كرده كه سرانجام او را براه اصلى مىرساند گرچه راهها با يكديگر در ابتداى امر تفاوت كند.
صراط الذين انعمت عليهم; غير المغضوب عليهم; و لا الضالين(7) يعنى: بار خدايا! راه راستت را بما بنماى، آن راهى كه راه اولياء و راستان و پاكان درگاه توست، آنانكه همواره مشمول انعامهاى پى در پى تو هستند نه راه بندگانى مسخ شده و از انسانيت بيگانه گشته كه مورد عضب تو قرار دارند و نه راه مردميكه حيران و سرگردانند و هر لحظه بشكلى درآمده و با گروهى در مىآميزند.
منبع:http://www.ahsanolhadith.ir
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.